بچه های گردان تخریب بازمانده از جنگ، هر از چند گاهی، به مناسبتی دور هم جمع می شویم.
حدود سه سال پیش که یکی از جانبازان قطع نخاعی تخریب از سفر حج بازآمده بود، جمع نسبتا زیادی از بچه های گردان آنجا جمع بودند. در میان بچه ها روحانی لاغر اندامی را دیدم، با ریش هایی که تقریبا سفید شده بود.
با دقت که به چهره اش نگاه کردم، او را شناختم و به جا آوردم. اسمش علیرضا بود. بعد از جنگ دیگر او را ندیده بودم و نمی دانستم که روحانی و معمم شده است و برای سکونت به شهر قم رفته است.
او نیز از بچه های خوب و بااخلاص گردان بود و در یکی از عملیات ها از ناحیه پا مجروح شده بود و همیشه کفشی مخصوص به یکی از پاهایش می کرد و به کمک همین کفش و یا با عصایی در دست، قادر به راه رفتن بود.
در گردان که بود هیچ وقت پیش نیامده بود که مأموریتی مشترک با او داشته باشم. فقط مدتی در کلاسهای مربی گری تخریب که از طرف قرارگاه گذاشته بودند، من و او هم دوره بودیم.
این روزها به مدد خاطره نویسی دوست مشترکی که همه خاطرات جبهه را مدون کرده است و در «گروه بچه های تخریب در واتس آپ» منتشر می کند، من خاطرات بیشتری را از آن دوران به یاد می آورم.
این علیرضای ما این روزها به معنای واقعی کلمه، ذوب در ولایت فقیه است.
وقتی من نامه یا مطلب جدیدی می نویسم و آن را همزمان در گروه بچه های تخریب نیز منتشر می کنم، منتظر می مانم تا علیرضا حمله خودش را شروع کند.
امروز که در سوگ مادر شهرام فرج زاده، شهید عاشورای ۸۸ مطلبی نوشتم و در گروه منتشر کردم، آقا علیرضا خودش را رسانید و طبق معمول حملاتش را آغاز کرد که ای بابا، شهرام ها و بهرام ها را رها کن و درخت ولایت را حفظ کن و ادامه داد که همین شهرام ها فریب خورده بودند و عکس امام را پاره می کردند و به پرچم های امام حسین (ع) حمله می کردند و ……
من مدتی است که دیگر در گروه با علیرضا وارد بحث نمی شوم ولی امروز دیدم که مسعود، یکی دیگر از بچه های زبده تخریب که از قضا برادر سه شهید است، طبق معمول جواب او را با متانت می داد و با ادبیاتی زیبا ، همه را به مودت و همدلی دعوت می کرد و خطاب به علیرضا و همه بچه های گروه می گفت که از تضارب آرا نباید بترسیم و باید اجازه بدهیم در جامعه جایی برای همه سلایق وجود داشته باشد.
همه آنچه که من تا الان نقل کردم و شما با حوصله خواندید برای این بود که آخرین پست این علیرضای عزیز (ذوب در ولایت) را در گروه بچه های تخریب بدون هیچ گونه دخل و تصرفی به عنوان حسن ختام این مطلب برای شما کپی کنم تا شما نیز بخوانید. علیرضا نوشته:
⬇️
« جمعه خواب برادر شهیدی را میدیدم
با دوچرخه با سروصورت بی مو اومده قم!
گفت علیرضا اینا چیه مینویسی!
و اکراه داشت با من روبوسی کنه!!!
فکرکنم ذلیل نمرده فکرش با من فرق داره
😂
»
چهارم بهمن ماه نود و چهار