به نام خدا
محضر مبارک ولی امر مسلمین جهان
حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله العالی
پس از سلام و عرض احترام؛
چنانچه خاطر شریف شما باشد، اینجانب محمد مهدوی فر، به عنوان پدر یک خانواده، دو هفته پیش طی نامه ای از حضرتعالی استدعا کردم که در آستانه بازگشایی مدارس و دانشگاهها، به خاطر پاره ای از نیازهای اجتناب ناپذیر زندگی، سهم خانواده شش نفره ی ما را از محل کمک به کشورهای سوریه، لبنان، فلسطین و عراق، حداکثر تا پایان مرداد ماه به حساب شخصی خودم نزد بانک صادرات میدان شهیدان اربابی شهرستان آران و بیدگل واریز فرمایید.
در طول این دو هفته بارها حساب خود را بررسی کردم و امروز که آخر ماه بود، از شما چه پنهان، تا آخر وقت اداری بیش از ده بار به حساب خودم سر زدم ولی پولی از این بابت واریز نشده بود.
رهبر عزیز؛ حقیقتاً برای لحظاتی از شما دلگیر شدم ولی ناامید نشدم. با خودم گفتم خدا بزرگ است، حتما معذوراتی در کار بوده است.
از طرفی در طول این دو هفته تعدادی از دلسوزان انقلاب با من صحبت کرده بودند و برای من توضیح داده بودند که اگر در این شرایط حساس جهانی، هزینه جنگ های سوریه و لبنان و فلسطین و عراق و یمن را نپردازیم، امثال داعش بر ما مسلط می شوند و مثلا کسی که خودش را به دروغ خلیفه مسلمین جهان می نامد، به جای ولی امر مسلمین جهان زمام امور ما را به دست می گیرد و امنیت فرزندان ما در داخل کشور خودمان به خطر می افتد.
من امروز مدتی را با خود خلوت کردم و در تنهایی اندیشیدم و با خود گفتم: به راستی مگر من تافته ای جدا بافته از مردم ایران هستم؟
در حالی که گفته می شود، بیش از نیمی از مردم ایران زیر خط فقر زندگی می کنند.
بسیاری از کودکان ایرانی از سوء تغذیه رنج می برند.
وضعیت کودکان کار، دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد.
هزاران کارتون خواب زن و مرد در پارک ها و گوشه خیابان ها زندگی می کنند.
نان آور و سرپرست هزاران خانواده ایرانی داخل زندان ها محبوس هستند و فرزندان آنها در رنج مضاعف به سر می برند.
من نمی دانم چه شده بود که من چشم خود را به روی همه این واقعیت ها بسته بودم و فقط سهم خویش را مطالبه می کردم؟
و این گونه شد که من تصمیم گرفتم، بعد از این از روی خودخواهی هیچگاه برای خودم، از شما تقاضای پول نکنم و اکنون نیز فرصت را غنیمت می شمارم و از شما فقط یک تقاضای غیر مادی می کنم که امیدوارم حضرتعالی مرا سربلند کنید و روی مرا زمین نیندازید.
رهبر عزیز ؛ شانزده سال و یک ماه و هفت روز و بیست و سه ساعت پیش، در گرماگرم اعتراضات دانشجویی ۱۸ تیر ۱۳۷۸ ، دوستان امنیتی و خدمت گذاران کشور در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و یا سربازان گمنام آقا امام زمان (عج) و یا هر نهاد امنیتی دیگر، در یکی از محلات تهران، دانشجوی ۲۲ ساله ای به نام سعید زینالی را با ورود به منزل، پیش چشم مادرش و مادر بزرگ سیده اش به منظور یک سؤال و جواب ده دقیقه ای برده اند و تاکنون پدر و مادرش هیچ خبری از فرزند دلبند خود ندارند.
پدر و مادر سعید برای یافتن فرزند خود به هر دری که زده اند، با در بسته مواجه شده اند.
مادر و خواهر سعید را نیز به خاطر پیگیری های مداوم برای مدتی در سلول های انفرادی محبوس کرده اند.
خواهر سعید می گوید: « بازجو گفت، به مادرت بگو اگر باز دنبال سعید بگردد و پیگیری کند، برای همه اعضای خانواده شما مشکل ایجاد می شود و یادت نرود برادر دیگری هم داری.»
رهبر عزیز؛ من اخیرا با مادر سعید صحبت کردم، از مجموع همه بررسی ها می توان نتیجه گرفت که این گره فقط به دست مبارک شما باز می شود.
رهبر عزیز ؛ در زمان دفاع مقدس، فروردین ماه ۱۳۶۷ ، در عملیات والفجر ده، در منطقه عمومی حلبچه، دو اسیر عراقی به من تحویل شد تا برای انتقال به پشت خط، آنها را به سنگر فرماندهی حاج احمد کاظمی ببرم و تحویل بدهم. در راه اسیر عراقی از من پرسید که آیا باز هم می توانم به او تعدادی پسته بدهم.
این در حالی بود که راه های مواصلاتی به عقب بسته شده بود و جیره های غذایی ما را دلاور مردان هوانیروز ارتش از طریق هلی کوپتر به روی سر ما رها می کردند و این در حالی بود که عراقی ها اسرای ما را تا سر حد مرگ کتک می زدند.
رهبر عزیز ؛ این جوان دانشجو سالها پیش به هر دلیلی، به دست دوستان امنیتی اسیر شده است.
امیدوارم حضرتعالی که در طی این سالها همیشه دست پدری بر سر جوانان این مرز و بوم داشته اید، دستور بفرمایید، اگر فرزند این خانواده، هنوز در قید حیات است برای کسب رضای الهی او را آزاد کنند و اگر خدای ناکرده به علت زیاده روی و سهل انگاری بازجویان جان باخته است، محل دفن او را به خانواده اش اعلام کنند و آنها را از بلاتکلیفی نجات بدهند.
ارادتمند شما محمد مهدوی فر
تخریب چی و غواص دفاع مقدس ۱۳۹۴/۵/۳۱