نقل خاطرات کودکی از داخل زندان


1) مدرسه‌ها که تعطیل می‌شد اگر به بابا و ننه می‌گفتم تابستان امسال می‌خواهم بروم خانه ننه‌بزرگ قالی ببافم زود قبول می‌کردند، چون این کار چند تا خاصیت داشت: اول این‌که سروصدا در خانه ما کم می‌شد، دوم این‌که توی کوچه کمتر می‌رفتم و با بچه‌های کوچه دعوا نمی‌کردم و سوم این‌که با مزد این قالی‌بافی برای خودم خرید می‌کردم.

ننه‌بزرگ همیشه پول داشت.اگر کسی برایش قالی می‌بافت دوست‌داشت حساب او را زود بپردازد. هر وقت پولی به‌دست من می‌رسید،چشم برهم‌زدنی خرجش می‌کردم. بابا و ننه می‌گفتند تو پول‌نگه‌دار نیستی.

ننه‌بزرگ نقشه می‌زد و من پشت سر او جاهای خالی را پر می‌کردم.وقت‌هایی که روی تخته قالی با ننه‌بزرگ قالی می‌بافتم،گاهی من برای ننه‌بزرگ حرف می‌زدم و گاهی ننه‌بزرگ از قدیم‌ها برای من تعریف می‌کرد. اگر قصه‌ای را برای چندمین بار برای من تعریف می‌کرد،باز هم برای شنیدنش سکوت می‌کردم.

قصه “دروغگو و دروغ‌پرداز” را در مجموع نمی‌دانم چندبار برای من تعریف کرده‌بود. می‌گفت در زمان‌های قدیم دوتا دوست بودند که یکی‌شان دروغگو و دیگری دروغ‌پرداز بود.

کارشان به این شکل بود که در محافل و مجالس شرکت می‌کردند،ابتدا آقای دروغگو یک دروغ شاخ‌دار می‌گفت و بلافاصله آقای دروغ‌پرداز در توضیح دروغ آقای دروغگو وارد عمل می‌شد.قدرت پردازش و قدرت بیان دروغ‌پرداز باعث می‌شد تا مردم همیشه دروغ‌های دروغگو را باور کنند.

یک‌روز دروغگو به رفیقِ همیشگی خودش،دروغ‌پرداز گفت،در این کار بزرگ که ما دو نفر سال‌هاست شراکت داریم، نقش من به‌مراتب از نقش تو مهم‌تر است. دروغ‌پرداز از این حرف رفیق خودش ناراحت شد و به او گفت،تو همه‌ی آبروی خودت را مدیون من هستی. تو سال‌هاست که دروغ می‌گویی و من با توانایی مخصوص خودم،آن‌را توجیه و تحلیل می‌کنم؛طوری‌که هیچ‌کس به تو شک نمی‌کند.

دروغگو آن‌روز با آن حرف، دلِ رفیقش را به درد آورد. آن‌ها با هم قهر کردند و هرکدام به‌سویی رفتند.

فردای آن‌روز آقای دروغگو به مجلسی دعوت بود و از قضا آقای دروغ‌پرداز هم به آن مجلس دعوت شده‌بود.

آقای دروغگو به محض این‌که وارد جلسه شد، گفت ای مردم،من در راه که می‌آمدم پدیده عجیبی دیدم. توله‌سگی را دیدم که در آسمان پرواز می‌کرد. من هم خودِ توله‌سگ را دیدم و هم صدای توله‌سگ را از آسمان شنیدم.

مردمِ حاضر در مجلس قدری سکوت کردند، بعد به‌هم نگاه‌کردند و بعد پچ‌پچ کردند و بعد به او اعتراض کردند که آخر چطور چنین چیزی ممکن است؟! مگر توله‌سگ بال‌وپر دارد؟! چرا چیزی می‌گویی که باورکردنی نیست؟ او هیچ جوابی برای مردم نداشت.

در همین گیر و دار بود که رفیقِ او به مجلس وارد شد و دید رنگ از رخِ دروغگو پریده است. سرش را پایین انداخته و در میان جمعیت همهمه زیاد است.

آقای دروغ‌پرداز باصدای بلند گفت، چه‌خبر شده‌؟ چرا چنین هاج‌ و واج شده‌اید؟

مردم به او گفتند دقایقی قبل از این‌که بیایی رفیق تو یک دروغ گفته که هیچ‌کس باور نکرده‌است و دروغ دروغگو را برای او تعریف کردند.

دروغ‌پرداز گفت، همگی ساکت باشد تا من برای شما این موضوع را شفاف‌سازی کنم.

ببینید تردیدی نیست که دوستِ من در طول عمرش هیچ‌وقت دروغ نگفته‌است و به قول امروزی‌ها، حتی یک نقطه خاکستری هم در کارنامه او مشاهده نمی‌شود.

خودِ من چنین صحنه‌ای را که او می‌گوید بارها به چشم خود دیده‌ام. جریان از این قرار بود که چندتا عقاب،توله‌های یک سگ رابه منقار گرفته‌بودند و توله‌ها که مرگ را در چند قدمی خودشان می‌دیدند به شدت صدا می‌کردند. این رفیق من حتماً برای اولین بار با چنین صحنه‌ای روبرو شده‌است و اگر دست‌پاچه نمی‌شد و دقت بیشتری می‌کرد و هوا هم روشنایی بیشتری می‌داشت،می‌دید که آن توله‌سگِ بخت‌برگشته در منقار عقابی گرفتار شده‌است.

همه حرف او را تصدیق کردند و از رفیق او یعنی آقای دروغگو عذرخواهی کردند زیرا برای دقایقی نسبت به او بدگمان شده بودند.

زمانی‌که آن‌دو دوست قدیمی از مجلس بیرون آمدند،دروغ‌پرداز به دروغگو گفت،به‌خاطر حرف‌های دیروزت تو را بخشیدم ولی سعی کن بعد از این تنها به مجلسی نروی. اگر من دیر رسیده‌بودم آبروی چندین ساله ما رفته‌بود.

آقای دروغگو شرمنده شد و عذرخواهی کرد و گفت،من خودم را مدیون تو می‌دانم.

۲) تردیدی نیست که بسیاری از مسئولین درکشور ما استعداد فوق‌العاده ای در سخنرانی دارند ولی همه آنها سال‌هاست مدیون صداوسیما هستند.

خدا نکند یک مسئولِ عزیزی سخنرانی مهمی بکند و یا حادثه‌ای درکشور ما اتفاق بیفتد و صداوسیما در مسئولیت مهم اطلاع‌رسانی دقایقی دیر برسد، آبروی نظام می‌رود،چون سایت‌ها و کانال‌های تلگرامی در اذهان مردم تشکیک ایجاد می‌کنند.

مسئولین کشور ما قدردان هستند و برای همین است که همیشه بودجه کافی برای این نهاد مقدس و انقلابی اختصاص می‌دهند.

محمد مهدوی‌فر

زندان مرکزی اصفهان

هشت مهر 97

پیمایش به بالا