پیرمرد سرایدار


حدود هفت سال پیش برای مشاوره حقوقی به دفتر وکیلی رفته بودم که تقریباً هفتاد سال سن داشت.

دفتر او در یکی از طبقات فوقانی ساختمانی بلند مرتبه در حوالی سه راه جمهوری تهران بود. جلسه ما حدود سه ساعت طول کشید.

آقای وکیل می گفت این ساختمانی که اینجا الان دفتر کار من در آن قرار دارد، تقریباً همزمان با انقلاب ساخته شده است و من از ابتدای ساختمان تا الان دفترم همین جا بوده است.

اوائل، سرایدار وظیفه شناسی در این ساختمان کار می کرد. هم حقوق می گرفت و هم یکی از واحدهای این ساختمان را برای زندگی او و خانواده اش اختصاص داده بودیم. او بی سواد بود و اهل یکی از روستاهای آذربایجان بود.

روزی با این آقای سرایدار در راه پله های ساختمان برخورد کردم. بعد از سلام و احوالپرسی به او گفتم، مشدی از اهالی ساختمان شنیدم که می خوای از پیش ما بروی، این حرف راسته؟

گفت بله آقا به زودی از اینجا می روم.

گفتم مگه اینجا راحت نیستی؟

گفت چرا آقا راحتم.

گفتم خوب اگر راحت هستی همین جا بمون. کجا را داری بروی؟ از اینجا کجا می روی؟

گفت بر می گردم روستای خودمان دوباره به کار کشاورزی مشغول می شوم.

گفتم چی شده که حالا یک دفعه به سرت زده تهران را ترک کنی؟

گفت آقا راستش را بخواهید، علت اینه که چند روزی می شه که در تهران شهر نو بسته شده. اونجا کلاً تعطیل شده.

گفتم خوب تعطیل بشه، این چه ربطی به تو داره؟ مگه تو شهر نو می رفتی؟ تو آدم مذهبی هستی، گروه خونت به شهر نو نمی خوره!

گفت نه آقا من هیچ وقت تابحال شهر نو نرفتم ولی اگر شهر نو تعطیل بشه، اینجا دیگه من برای امنیت دخترم مطمئن نخواهم بود. من دختر دبیرستانی دارم. نمی تونم همیشه دلواپس دخترم باشم!!

پیمایش به بالا