همسایه زندانی
کلاس اول ابتدایی را آران و بیدگل خواندم. پدرم آخوند بود. سال ۱۳۵۵ برای تحصیل در حوزه علمیه قم، تصمیم […]
کلاس اول ابتدایی را آران و بیدگل خواندم. پدرم آخوند بود. سال ۱۳۵۵ برای تحصیل در حوزه علمیه قم، تصمیم […]
ابتدای سال شصت و هفت را با از دست دادن فاو آغاز کردیم. من به اتفاق تعدادی دیگر از دوستان
بچه های گردان تخریب بازمانده از جنگ، هر از چند گاهی، به مناسبتی دور هم جمع می شویم. حدود سه
حدود هفت سال پیش برای مشاوره حقوقی به دفتر وکیلی رفته بودم که تقریباً هفتاد سال سن داشت. دفتر او
پدرم روحانی است، حدود چهل سال پیش چند کوچه بالاتر از جایی که منزل ما بود پسری با خانواده اش
سال ۱۳۶۴ صبح از خانه آمدم بیرون، نان بربری بخرم. دیدم اوضاع شهر قدری متفاوت است. در چند جای شهر
یکی از دوستان صمیمی من برادر دو شهید است. تابستان امسال، توی حیاط مسجد وضو گرفته بودم، داشتم می رفتم
شنا کردن را با تمرین فراوان در رودخانه کارون یاد گرفتم. بعدها واحد تخریب، ما را فرستاد اهواز شنای کرال
پانزده سال پیش، از کارخانهای جنس میخریدم که اسم صاحب کارخانه حاج تقی بود. یک روز چاشت توی دفترم نشسته
زمان هایی که از جبهه برای مرخصی به شهر می آمدم یکی از جاهایی که زیاد سر می زدم منزل